سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداران

صفحه خانگی پارسی یار درباره

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

روزهای
سحرخیزی که زود پا به راه می شدم پیرزن را می‌‌دیدم که ایستاده در
نزدیکترین نقطه به آخرین گیت  و زیر لب چیزی می‌‌خواند و چند باری سر
می‌‌چرخاند، دست آخر هم از پر چارقد گل گلی اش خرده پولی بیرون می کشید و
با دستهای لرزان و لبهایی همچنان جنبان می برد سمت صندوق صدقات.یکبار از سر
کنجکاوی جلو رفتم و این شد باب آشنایی، فهمیدم که هر روز از پایین شهر راه
می‌‌افتد و می‌‌آید و این مرام هر روزش است.

بعدتر
از بچه‌‌های حفاظت شنیدم  روز اول سفر آقا، می آید همانجای همیشگی، وقتی
می‌فهمد آقا تهران نیستند و رفته‌اند قم، درمانده این طرف و آن طرف را نگاه
می کند، دست آخر از کسی می پرسد « پسرم... قم کدوم طرفه؟» و رو می کند به
جهتی که نشانش داده اند و شروع به زمزمه می کند

وبلاگ رمز عبور