سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت مداران

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اندر حکایت مداد من

دنیای من دنیای غریبی است. نوشتن را دوست دارم اما از اصول و قواعدش بیزارم. قلم من نه مثل قدیانی برنده است و نه مثل آوینی ماندگار. قلم من با تمام کاستی هایش یک حسن کوچک دارد و آن پایبندی به قانون باد است. گاهی می وزد و درختان را به صدا در می آورد و گاهی هم گرفته میشود و دشت سفیدی را پر از غم میکند. من بی سوادم. دانشگاه من آزاد است. آزادِ آزاد. آنقدر آزاد که اگر بگویمش دلتان پر غصه می شود. گاهی دلم میگیرد. گاهی کلمات به بن بست میرسند. گاهی نه دل فریاد می کشد و نه خودکار بی داد میکند. در این شهر نیز جایی برای فریاد نیست... چقدر در دل بیداد کنم و با قلم درد و دل.

مدادم را تازه خریدم. نمیدانم چطور می نویسند. الفبای نوشتن را بلد نیستم. نه مثل مطهری آن داد و فریاد ها را میکشم و نه مثل حسین خان قلمم تراشیده است. پاک کن هم ندارم. بر لوح دلم آنچه برمی خیزد را بر  این کاغذ می نویسم. کوله پشتی ام را پر کردم از تغذیه ایمان. صبح قبل از طلوع بر می خیزم و قطره های اشک را آذوقه ی سفر قرار می دهم. در کلاس درس می خوانم اندیشه ها را و در زنگ تفریح اندیشه کردن را تمرین میکنم و می نویسم هر آنچه باید نوشت. خدایا تو ببخش اگر یک کوه جمله می نویسم ولی به کاهی نمی ارزد. اگر نطق و خطابه ام از حوزه ی این کاغظ باطله فراتر نمی رود. اگر نوک مدادم زخیم و بد قواره است. ای خدا تو ببخش که حاصل نوشته هام فقط اسراف کاغذ بود و عمر و کلمه.